سفارش تبلیغ
صبا ویژن
(✿◠‿◠) kolbehf1.ir .•°*
...مرد بینوا....

مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی
روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار
یک جایی شبیه دل خودش ،
کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ،
کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش ،
دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ،
خیابان ساکت بود ،
فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد
در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را
صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ،
هوا سرد بود ، دستهایش سرد تر ،
مچاله تر شد ، باید زودتر خوابش میبرد
صدای گام هایی آمد و .. رفت ،
مرد با خودش فکر کرد ، خوب است که کسی از حال دلش خبر ندارد ،
خنده ای تلخ ماسید روی لبهایش ،
اگر کسی می فهمید او هم دلی دارد خیلی بد میشد ، شاید مسخره اش می کردند ،
مرد غرور داشت هنوز ، و عشق هم داشت ،
معشوقه هم داشت ،عاطفه ، دختری که آن روزهای دور به مرد می خندید ،
به روزی فکر کرد که از عاطفه خداحافظی کرده بود برای آمدن به شهر ،
گفته بود : – بر میگردم با هم عروسی می کنیم عاطی ، دست پر میام …
 عاطفه باز هم خندیده بود ،
آمد شهر ، سه ماه کارگری کرد ،
برایش خبر آوردندعاطفه خواستگار زیاد دارد ، خواستگار شهری ، خواستگار پولدار ،
تصویر عاطفه آمد توی ذهنش ، عاطفه دیگر نمی خندید ،
آگهی روی دیورا را که دید تصمیمش را گرفت ،
رفت بیمارستان ، کلیه اش را داد و پولش را گرفت ،
مثل فروختن یک دانه سیب بود ،
حساب کرد ، پولش بد نبود ، بس بود برای یک عروسی و یک شب شام و شروع یک کاسبی ،
پیغام داد به عاطفه بگویند دارد برمیگردد
یک گردنبند بدلی هم خرید ، پولش به اصلش نمی رسید ،
پولها را گذاشت توی بقچه ، شب تا صبح خوابش نبرد ،
صبح توی اتوبوس بود ، کنارش یک مرد جوان نشست ،
- داداش سیگار داری؟
سیگاری نبود ، جوان اخم کرد ،
نیمه های راه خوابش برد ، خواب میدید عاطفه می خندد ، خودش می خندد ، توی یک خانه یک اتاقه و گرم
چشم باز کرد ، کسی کنارش نبود ، بقچه پولش هم نبود ، سرش گیج رفت ، پاشد :
- پولام .. پولاااام ،
صدای مبهم دلسوزی می آمد ،
- بیچاره ،
- پولات چقد بود ؟
- حواست کجاست عمو ؟
پیاده شد ، اشکش نمی آمد ، بغض خفه اش می کرد ، نشست کنار جاده ، از ته دل فریاد کشید ،
جای بخیه های روی کمرش سوخت ،
برگشت شهر ، یکهفته از این کلانتری به آن پاسگاه ،
بیهوده و بی سرانجام ، کمرش شکست ،
دل برید ،
با خودش میگفت کاشکی دل هم فروشی بود ،

- پاشو داداش ، پاشو اینجا که جای خواب نیس …
چشمهاشو باز کرد ،
صبح شده بود ،
تنش خشک شده بود ،
خودشو کشید کنار پله ها و کارتن رو جمع کرد ،
در بانک باز شد ،
حال پا شدن نداشت ،
آدم ها می آمدند و می رفتند ،
- داداش آتیش داری؟
صدا آشنا بود ، برگشت ،
خودش بود ، جوان توی اتوبوس وسط پیاده رو ایستاده بود ،
چشم ها قلاب شد به هم ،
فرصت فکر کردن نداشت ،
با همه نیرویی که داشت خودشو پرتاب کرد به سمت جوان دزد ،
- آی دزد ، آیییییی دزد ، پولامو بده ، نامرد خدانشناس … آی مردم …
جوان شناختش ،
- ولم کن مرتیکه گدا ، کدوم پولا ، ولم کن آشغال …
پهلوی چپش داغ شد ، سوخت ، درست جای بخیه ها ، دوباره سوخت ، و دوباره ….
افتاد روی زمین ،
جوان دزد فرار کرد ،
- آییی یی یییییی
مردم تازه جمع شده بودند برای تماشا،
دستش را دراز کرد به سمت جوان که دور و دور تر میشد ،
- بگیریتش .. پو . ل .. ام
صدایش ضعیف بود ،
صدای مبهم دلسوزی می آمد ،
- چاقو خورده …
- برین کنار .. دس بهش نزنین …
- گداس؟
- چه خونی ازش میره …
دستش را گذاشت جای خالیه کلیه اش
دستش داغ شد
چاقوی خونی افتاده بود روی زمین ،
سرش گیج رفت ،
چشمهایش را بست و … بست .
نه تصویرعاطفه  را دید نه صدای آدم ها را شنید ،
همه جا تاریک بود … تاریک .
………
همه زندگی اش یک خبر شد توی روزنامه :
- یک کارتن خواب در اثر ضربات متعدد چاقو مرد .
همین ،
هیچ آدمی از حال دل آدم دیگری خبر ندارد ،
نه کسی فهمید مرد که بود ، نه کسی فهمید عاطفه چه شد
مثل خط خطی روی کاغذ سیاه می ماند زندگی ،
بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ،
انگار تقدیرش همین بود که بیاید و کلیه اش را بفروشد به یک آدم دیگر ،
شایدعاطفه هم مرده باشد ،
شاید آن دنیا یک خانه یک اتاقه گرم گیرشان بیاید و مثل آدم زندگی کنند ،
کسی چه میداند ؟!
کسی چه رغبتی دارد که بداند ؟
زندگی با ندانستن ها شیرین تر می شود ،
قصه آدم ها ، مثل لالایی نیست
قصه آدم ها ، قصیده غصه هاست .


جمعه 90/10/30 | اف 1 | محبت شما
درباره من

سلام. اف1 یعنی: افش که منظورم همون اف خارجکیه و اوله اسممه!1هم هم بخاطره اینکه تکم،هم از نظر شماره دفتری شماره1 کلاسمونم،هم اول حرف فامیلیم اولین حرف حروف الفباست.. .................................... افتخارات وب: در مسابقه وبلاگ نویسی با موضوع امام علی(ع) نفر 2 شدم و 15 هزارتومنم بهم دادن! ..................................... آدرس وبلاگ دیگم: www.basijif1.parsiblog.com
....
وبلاگ دوستام
نسیم معرفت
به سوی فردا
ازهردری سخنی -ازهرکجا تصویری-درپارسی بلاگ
♫♪زیبـــاے مُرداب ♪ ♫
فتوبلاگ حسین کارگر
محفل آشنایان((IMAN))
اسپایکا
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
بهارانه
کلکسیون تمبرخانواده شهید محمدسخنی وجمیله رمضان
اسیرعشق
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
جوک بی ادبی
گیاه پزشکی 92
BABAK 1992
آسمون ریسمون(محرو)
تراوشات یک ذهن زیبا
ܓღ فـــرقــ بــیــنـــ عـشــقــ و دوسـت داشــتــنــ
ردِ پای خط خطی های من
سرزمین رویا
چون میگذرد غمی نیست
* ^ــ^ * تسنیم * ^ــ^ *
یه روز خوب میاد ...
جون عزیزت بیاتو...
جیغ بنفش در ساعت 25
اس ام اس
سلام محب برمحبان حسین (ع)
I AM WHAT I AM
فقط خدا
به وبلاگ بر بچون دزفیل(دزفول) خوش اومهِ
غزلیات محسن نصیری(هامون)
Hunter
آتیه سازان اهواز
*دلم برای چمران تنگ شده.*
شعر و شکر ...
نیلوفر مرداب
صاعقه
همکلاسی دزفولی
هوابس ناجوانمردانه سرد است...
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
خط خطی های یک دخترروانی...
mohammad
دنیافقط یاس
سه ثانیه سکوت
هیســــــــــ آروم بیاتو... خلوت ام نشــــکنه :(
خــــــــــــــــاطــــــــــــره هـــا
دل شکسته
خاکریز ولایت
قدیسان مرگ
فقط برای سرگرمی
نــیــمــبـــاز
آسمان آبی
خادم المهدی
$$$$ دخمه ی خونین $$$$
نی نی شاهد
شاهد
ملاجولای دزفولی
یاربسیجی
دخترک چوبی
پسردزفولی
ورود بی حالا ممنوع
دزفول چت
دانلود سنتر نقطه سفید
نقطه سفید
تفریحگاه(دزچت)
پیک سرا
·•●✿❤בِل نِوشتِہ هاےِ مَن❤d
مرگ احساس
پادشاه دلها
شلمچه چهاربرج
عشق سرخ من
سوزستان
به رنگ آبی
حمیده جون
ایران منیجر
سروش
فقط خدا (یلدا)
کانون علمی بسیج دانشجویی دزفول
ختم قرآن ، ختم صلوات --- توشه آخرت
منابع و سوالات کنکور ارشد, کتاب و کتاب خوانی، فنون مطالعه
سوالات کارشناسی ارشد 91 , 92
【∂Đιss ℓσνє ℓ
به یادتم
عمو همه چی دان
طب هسته ای دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
بقیه